روزای نوجوانی من

روزای نوجوانی من

روزام اینجوری میگذره
روزای نوجوانی من

روزای نوجوانی من

روزام اینجوری میگذره

عیشی بود آن نه حد هر سلطانی

این چند روز که تو وب نبودم رفته بودم به طالقان تا شاید آخرین تفریح قبل از امتحانام باشه.


از اونجایی که داییم بهم گفته بود برای وبلاگ نویسی همه چیزو از نگاه اینکه پست اون رو بزاری نگاه کنی، منم تصمیم گرفتم که تا میتونم به نوشتن پست برای این چند روز فکر کنم ولی راستشو بخواین انقد این طبیعت ادمو به خودش جذب میکنه همه چیز از یادت میره.


از روز اول به خاطر سرمای زیاد چیزی واس گفتن نیست.


روز دوم  با دوستم رفتیم به یه لات* باید به موسیقی طبیعت گوش میکردی فقط; ویولون زدن باد،پیانو زدن شاخه ها،آواز بلبل ها و رهبری آب فقط باید داد بزنی خداااااااااااااااااااا

وقتی که توی باغ ها قدم میزنی و هر موجودی بهت خوش آمد میگه احساس میکنی که آدم مهمی هستی.من هر چقدر بگم شما درک نمیکنید فقط باید خودتون ببینید.


همون شب هم روی تپه کنار خونمون نشستیم با نور مهتاب و ستاره ها که: عیشی بود آن نه حد هر سلطانی


* مکانی که کنار رود واقع شده باشد 

من اینجا چیکار میکنم؟؟؟

سلام به همه دوستای گلم.


از اونجایی که من تازه پا به عرصه وبلاگ نویسی گذاشتم هر اشکالی دیدید شرمنده!!!


اصن من اینجا چیکار میکنم؟؟!!

 راستش امشب خونمون مهمون داشتیم داییم و چند تا از فک و فامیل....

بدون بزرگ نمایی میگم،داییم یکی از بهترین وبلاگ نویس های بلاگ اسکای هست. امشبم منو تشویق کرد که وبلاگ بنویسم.


با تشکر که وقتتونو گذااشتین پای نوشته من