گفته بودم یه چیزای خیلی خوبی واس آدم اتفاق میفته و خیلی زودم تموم میشه.....یه چیزای خیلی بد هم واسه آدم اتفاق میفته که اونام زود تموم میشه....اینا اثبات شده است شک نکنید....
من وقتی 16 سالم بود از طالقون متنفر بودم همیشه به ضرب چوب و چماق میبردنم طالقون از تهران تا طالاقون هم یه نفس گریه می کردم. بدم هم می اومد جایی بگم مال طالقان هستیم.
اما الان که یه 22 و 3 سالی از اون موقع ها گذشته حسرت آب و هوای طالقون رو دارم. که یه روز جور بشه آقای شوهر هم رضایت بده بریم دو روز اونجا نفس بکیشیم.
کیف کردم وقتی دیدم نوشتی 16 سالمه و بچه ناف طالقونم.
چه قشنگه نه؟وقتى بخوایم نمیتونى اتفاق خوبوبدش کنى...زیاد دوست داره...واسه همینه که نمیتونه...باورش کن
اهوووم...
اینم درسته
من وقتی 16 سالم بود از طالقون متنفر بودم همیشه به ضرب چوب و چماق میبردنم طالقون از تهران تا طالاقون هم یه نفس گریه می کردم. بدم هم می اومد جایی بگم مال طالقان هستیم.
اما الان که یه 22 و 3 سالی از اون موقع ها گذشته حسرت آب و هوای طالقون رو دارم. که یه روز جور بشه آقای شوهر هم رضایت بده بریم دو روز اونجا نفس بکیشیم.
کیف کردم وقتی دیدم نوشتی 16 سالمه و بچه ناف طالقونم.
کل زندگی رو شاید بشه تو این جمله خلاصه کرد
این نیز بگذرد..
منم تا یکی دو سال پیش وبلاگ مینوشتم دقیقا همین روزای الان شمارو...میخونمت
گل گفتی آقا پیمان