روزای نوجوانی من

روزام اینجوری میگذره

روزای نوجوانی من

روزام اینجوری میگذره

پشتیبانی نامحسوس!!!

من از بچگی اصلا بچه اهل دعوایی نبودم و هر اتفاقی برام می افتاد میومدم به مامانم میگفتم و اون هم بهم میگفت بیخیالش شم و منم هیچ اقدامی در راستای دفاع از خودم نمیکردم.


کلاس اول یا دوم ابتدایی که تو مدرسه رئوف درس میخوندم. مدرسه از خونه دور بود و من و دوستام در راه مدرسه با هم میرفتیم و یکی یکی از هم جدا میشدیم و میرفتیم خونه هامون...من یکی مونده به آخرین بچه ای بودم که میرفتم خونمون و یه خیابون اونور تر محمدرضا بهترین دوستم  به خونه میرسید و زنجیره قطع میشد...


ما توی مسیر انواع شیطنت ها رو میکردیم و کلی میخندیدیم ولی یه نفر بود که این وسط اصلا با ما سازگار نبود...


سهیل یه پسر عینکی تقریبا تپل با قد بلند تر از ما که تنها کارش اذیت کردن ماها بود ولی نمیدونم چرا با اینکه ما چند نفر بودیم هیچکودوم جرات نداشتیم سر جاش بشونیمش..


تا اینکه موضوع رو با مامانم در میون گذاشتم و نرگس خانوم (دختر عمه مامانم) که توی یک آپارتمان بودیم یه راه حل پیشنهاد کرد.



گفت:  من و مامانت با هم پشت سر شما دوتا(من و سهیل) میایم و مچشو میگیریم.


منم خوشحال شدم و فردا تو راه برگشت دیدم مامانم و نرگس دارن از دور میان منم خیلی عادی از کنارشون رد شدم و دیدم که سهیل خان آدم شده نمیدونم چرا هیچ خطایی ازش سر نمیزد.!!! 


مامانم و نرگس هم همینطور نزدیک تر میشدن یه راه حل به ذهنم رسید به سهیل گفتم منو بزن گفت چی؟ مگه دیوونم؟(نه نیستی پس چرا هر روز میزدی؟)

گفتم بیا دعوا گفت باشه و دست به سینه وایساد کنار پیاده رو ینی تو شروع کن. گفتم ولش کن بیا بریم منم همش ازین میترسیدم مامان صدامو شنیده باشه.منم بیخیال شدم و با خودم فکر کردم به مامان میگم امروز پسر خوبی بود دیگه.


هیچی اون روز کاملا در صلح و صفا گذشت البته مشکل من همین جا تموم نشد نرگس خانوم صدای ما رو شنیده بود و تا یه ماه هی منو مسخره میکرد. 


+ البته با مشورت گرفتن از بابام سهیل رو همچین زدم که دیگه هوس اذیت کردم ماها به سرش نخورد!!!

نظرات 2 + ارسال نظر
کرم دندون شنبه 21 اردیبهشت 1392 ساعت 01:48

خدا خواسته بهت بفهمونه که از کسی پشتیبانی نامحسوس بگیری که همیشه همراهته...
گاهی واقعا نمیشه جلوی آزار یا ظلم یه نفر و به خودت یا جامعه ات بگیری ینی تلاش میکنی اما نمیشه ..اونوختا باید یادت بیاد که یکی اون بالا هست که می بینتت ؛ پشتته و به خودش بسپری...
خوشحالم تونستی جلوی اذیتای دوستتو بگیری! ولی به روشهای صلح آمیز و گفتگوی تمدن هام فکر کن!!!

اصلا صلح تو کت یه سری نمیره

بابک اسحاقی شنبه 21 اردیبهشت 1392 ساعت 10:33


الهی بمیرم
چقد ضایع شدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد